سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردباری، جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را به تن نکنی [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
 
پنج شنبه 85 دی 14 , ساعت 3:4 عصر

مادرم دیروز از قول مادر بزرگشون که من خیلی دوسشون دارم و همیشه فاتحه براشون می فرستم که چنین دختری به جامعه تحویل دادن قبطه می خورم سال هاست انمدیشه من در حال مطالعه بر روی آدم هایی است و به این نکته فلسفی می پردازه که چگونه یکی مثل امام خمینی تربیت میشه چگونه یکی مثل مادرم مثل بعض همکارام مثل دوستانی که داشتم و الان من رو ترک کردند مثل خیلی انسانها که ما ازشون به عنوان بزرگ یاد می کنیم در تاریخ ابوعلی سینا ها فارابی ها خیام ها حافظ ها سعدی ها و عرفائی چون شمس و مولانا و معلمانی چون استاد مطهری استاد شریعتی که دعا می کنم روح همشون شاد و در جایگاه خاص و مورد عنایات و الطاف الهی باشند..

داستان از این قرار که عزیز مادرم براش از این موضوع گفته که ببین چه آسان هر کسی در هر جایگاه و مقام انسانی یا دنیوی یا معنوی اشتباه می کنه و از تعریف و تمجید و یا خودستایی خودش به گمراهی میره. ببینید از این داستان چه نتایج خوبی می گیرید. حتی اگر با نقش های مطرح در اون و یا با القاب مشکل خاصی دارید! این رو برای دوستان خاصی گفتم.

روزی عالمی از کنار حمامی می گذشته و در حمام به کارگری برخورد می کنه که داشته هیزم ها رو در اجاق برای گرم کردن آب میریخته. و میبینه وقتی این مرد چوب ها رو داخل کوره میریخته و دونه دونه یه چیز هایی داره زیر لب میگه بهش میگه چی میگی:

کارگر: میگن خدایا من رو هیزم و آتش و خشم دوزخ در امان دار ! و چقدر خوب که من فلان روحانی نیستم که اینگونه در آتش بسوزم.

روحانی: میگه چرا؟

دیشب خواب فلان شیخ رو دیدم که خیلی از دیشب در فکر های پریشانی هستم و الان به این نتیجه رسیدم که غفلت لحظه ای از هیچ یک از بندگان دور و بعید نیست و هر کسی در هر جایی که هست و هر چقدر که رعایت می کنه و نمی کنه و هر چقدر که از جایگاهی برخورداره و یا نیست و... در معرض گناه است؟ و باید خویشتن داری کنه و حواسش جمع خودش باشه تا شیطان که در راه انسان کمین کرده و می خواد او رو از راه به در کنه! در امان نیست.

سپس روحانی که خود مرجع تقلید اون شهر بوده میگه خوابت رو تعریف کن.

کارگر: دیشب در خواب دیدم که وی در رکوع کع مام اعضا و جوارح و روح و فکر و ... همه باید یکی به تسبیح خدا یکی باشند و همه با هم خدا را لبیک کنند. او به جمعیت پشت سر خودش توجهی کرده و از این همه توجه و مورد لطف قرار گرفتن و جایگاهی که در نزد مردم داره احساس شعف و غرور و ... تکبر کرده و خود را تسبیح کرده و همون لحظه جای او رو در جهنم دیدم.

اون شیخ که خود همون مرجع تقلید بوده توبه می کنه و از اینکه بعد از این اشتباه و گناه خدا به او این توفیق رو داد که با اون کارگر بدون بکبر پای این صحبت دوستانه بشینه خدا رو شکر می کنه

اینم یه داستان دیگه که من دیروز از مامان شنیدم و اینجا مثل همیشه نوشتم.

نتیجه اینکه تکبر و غروری که از تعریف و تمجید مردم و اطرافیان مثل موج نهیبی بر می خیزد می تونه با بنده و عابد چه کار ها که نکنه.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ